کاش عاشقت نبودم
کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم
که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ، تو نباشی و من پریشان باشم ،
تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ،
تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ،
تا خواستم فرا رکنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ،
تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم
قلبم میلرزد ، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش
روياییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است
چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ،
چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند
کاش عاشق دل بی وفایت نبودم ، بی نیاز بودم ،
مثل خودت بی خیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ،
دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !
نظرات شما عزیزان: